گاه و بی گاه
روی کاغذ های سفید ساندویج
..... تو.......
حتی بیسکویت های تنهاییم را
چند تا "تو "نوشتم
اما هیچ گاه با
"تو "
قسمت نمیکنم آنان را
چرا؟
م . ن
شاید یادم رفته باشد بهار را...
و حتم ؛ زمستان سبز و سفید ...
اما پاییز به رنگ توست
رنگ در رنگ ...
هم جان و بی جانش نوید آرامش می دهد
همچون تو .....
م . ن
دوباره این اشک
شیشه عینکم را شقایق می بندد
می دانی ؟
با تو عینکم نیز با شقایق بودن را
تجربه می کند
..........................بامن بمان
تا میراث شقایق را
با دل پاک کنیم، نه با دستمال
به آن هم حسودی خواهم کرد
دیگر نمی نویسم... بس است
شکوه و گلایه از نبودنت
با بودنهایت را می خواهم... از دل و جان
بامن باش عزیزتر از جان...
بامن..............................
بامن..............................
آذین می بندد زین پس دفتر دلم را
م . ن
دستانم را بالا می گیرم
با تک گل رز قرمز فریاد می زنم
هی تو
هی تو
از میان تمام یت
مرا هم ببینی قد کشیده ام
تا اوج باتو بودن
مرا میبینی
پابه زمین میکوبم
کمی برایم فردا بخری
شاید نکنم این بار دیگر خرابش
فردایم را دوست خواهم داشت
همچو عروسک روی کمد خانه مان
برایم فردا میخری؟؟؟
م . ن
دوستت دارم
اندازه ی یک سوزن
کاش می توانست من را به هم بدوزد با تو
در یک جلد
جلد با بودنت
با زیپ بسته تا آخر زمان
طعم ریزی سوزن با درد با هم بودن را دوست دارم
م . ن
او می نوازد ...
من برای شنیدن نواخت هایش آذین می بندم
از هزاران گل رنگی بی ترانه
می نوازد... می نوازد
و من به خواب می روم...
پروازشروع می شود
ترانه می سازم
فریاد می زنم بزن
ای تار زن ....بزن
ای مطرب ...بزن بادستانت ، نرم
انگشتان را روی تار تار تنم
بی تو من ، ماتم ........مات ....
م.ن
.: Weblog Themes By Pichak :.